آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تو کجایی پدرم ...؟!
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو ...
بس که دل تنگ تو ام، از سر شب تا حالا ...
آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو ...
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم!
آنقدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...